مرا خواندی ز در تو خستی از بام


زهی بازی زهی بازی زهی دام

از آن بازی که من می دانم و تو


چه بازی ها تو پختستی و من خام

تویی کز مکر و از افسوس و وعده


چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام

مها با این همه خوشی تو چونی


ز زحمت های ما وز جور ایام

چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی


که در مجلس تو داری جام بر جام

مرا در راه دی دشنام دادی


چنین مستم ز شیرینی دشنام